زندگی در بهترین حالت خود، آشفته و پرهرج و مرج است. همه ما همیشه در عجله هستیم، چند کار را به طور همزمان انجام می دهیم و سعی می کنیم برای همه آدم ها همه کار بکنیم و ندرتاً وقت کافی برای خودمان می گذاریم. همه ما در جستجوی آرامشیم اما معمولاً آنچه که لازمه دستیابی به آن است را انجام نمی دهیم و دنبال راه هایی برای به دست آوردن آرامش می رویم که فقط هرج و مرج زندگیمان را بیشتر می کنند. در این مقاله راه های ساده ای برای ایجاد آرامش در زندگی به شما پیشنهاد می کنیم.
۱) بدانید که کنترل هیچ چیز در دنیا به جز خودتان در دست کسی نیست. خودتان تنها چیزی هستید که کنترل کامل روی آن دارید. وقتی این مسئله را درک کنید، و براساس آن دیدگاه و عملکردهایتان را تغییر دهید، زندگیتان بیش از پیش آرام خواهد شد. وقتی سعی می کنید آدم های دیگر یا موقعیت هایی که فرای کنترل شماست را کنترل کنید، فقط زمانتان را هدر می دهید و بر آشفتگی زندگیتان اضافه می کنید.
۲) برخی روابطتان را قطع کنید و روابط جدید ایجاد کنید. این کار چندان ساده نیست اما اگر زندگی آرامی می خواهید، باید اینکار را انجام دهید. در زندگی اکثر ما یکی دو نفر هستند یا شاید هم بیشتر که تاثیر چندانی روی زندگیمان ندارند. البته این به معنی پیدا کردن دوستانی که هیچ کاری برایتان نکرده اند نیست.
موضوع این نیست که این افراد چه کاری برای شما انجام داده اند. مسئله این است که از نظر احساسی چه کمکی به شما کرده اند و چقدر سطح انرژیتان را بالا برده اند. منظور ما دوستانی است که مشکلات بیشماری در زندگیشان دارند و هربار که شما را می بینند فقط درمورد آن مشکلات منفی بافی می کنند.
قطع رابطه با افراد کار سختی است. در برخی موارد نمی توانید آنها را کاملاً از زندگیتان خارج کنید اما می توانید میزان رابطه تان را محدود کنید که کنترل آن کاملاً در دست خودتان است. می توانید این افراد را با دیگرانی جایگزین کنید که به رابطه و زندگیتان ارزش میدهند و مطمئن باشید که خودتان هم تعجب می کنید سطح انرژیتان، آرامش خاطرتان، خوشبختیتان و زندگیتان به طور کل بعد از این جابجایی چه تغییر شگرفی می کند.
۳) درهم و برهمی زندگیتان را کمتر کنید. این به آن معنی نیست که همه وسایلتان را بیرون بریزید. نه، منظورمان این است که کمدها، طبقه ها و اثاثیه منزل و محل کارتان را مرتب کنید. در این مرتب کردن خودتان را از شر هر چیزی که به دردتان نمی خورد، لازم ندارید، استفاده نمی کنید و می توانید به راحتی بدون آن زندگی کنید خلاص کنید. می توانید این وسایل را به دیگران ببخشید، بفروشید یا در سطل آشغال بریزید.
۴) اگر در روابط شخصیتان اختلافاتی دارید و هنوز از آن ناراحتید، رابطه تان را بهبود بخشید. بروید و با فرد مورد نظر صحبت کنید و احساستان را با او در میان بگذارید. اگر لازم باشد، عذرخواهی کنید و بخشش بخواهید یا از طرفتان معذرت خواهی طلب کنید و او را ببخشید. اگر آن رابطه ارزش نگه داشته شدن را داشته باشد، مطمئن باشید که می توانید آن را حفظ کنید. درغیراینصورت موجب ایجاد ناسازگاری و اختلاف می شود که بعد مجبور می شوید آن را قطع کنید.
۵) بودجه و خرج و مخارجتان را از نو ارزیابی کنید. پول همه چیز را خیلی پیچیده می کند و برایتان آرامش نمی آورد. از قدیم گفته اند که پول خوشبختی نمی آورد اما لزوماً این جمله صحیح نیست. اگر نتوانید اجاره خانه را پرداخت کنید و صاحبخانه بیرونتان کند، خوشبت خواهید بود؟ مسلماً نه. اگر نتوانید هزینه تحصیلات فرزندانتان را فراهم کنید، خوشبخت خواهید بود؟ نه. اگر نتوانید قبض ها و مالیات ها را پرداخت کنید، سالی یکبار به مسافرت بروید یا برای فرزندانتان لباس نو بخرید خوشبخت خواهید بود؟ معلوم است که نه.
پول برایتان امنیت و راحتی می آورد و نقش خیلی مهمی در خوشبختی کلی ما دارد. خرج و مخارج های غیرضروری را قطع کنید و پول بیشتری پس انداز کنید. دنبال شغل های پردرآمدتری باشید و مطمئن شوید که امنیت مالی خانواده فراهم باشد.
۶) خودتان را ببخشید. به اشتباهات گذشته تان فکر کنید. ببینید کجای کارتان غلط بوده است و خودتان را ببخشید و بعد آن را به کلی از مغزتان بیرون کنید. ما از اشتباهاتمان درس می گیریم اما این به آن معنی نیست که باید همیشه این اشتباهات را در ذهنمان نگه داریم. همه ما انسانیم و حتی باهوش ترین انسانها هم اشتباه می کنند. پس خودتان را ببخشید و به زندگی ادامه دهید.
۷) اخبار را خاموش کنید. مطمئناً نیاز دارید از آنچه که در دنیا می گذرد مطلع باشید. اکثر ما هر روز و گاهاً هر ساعت در پی اخبار جدید هستیم. از اینترنت استفاده کنید و از سرویس هایی مثل گوگل بخواهید که اخبار را به ایمیلتان پست کنند. فقط یک یا دو بار در هفته به سراغ این اخبار بروید و آنها را مطالعه کنید و دقت کنید که این زمان اصلاً عصرها نباشد که می خواهید خستگی آن روزتان را برطرف کنید.
۸) برای هر هفته تان برنامه ریزی کنید. تا آنجا که در توانتان است آن برنامه را کامل جلو ببرید اما این را هم باید بدانید که بعضی اوقات لازم است که برنامه تغییر کند. اوقات فراغتتان را مشخص کنید و برنامه ریزی کنید که در آن اوقات سرگرمی های محبوبتان را انجام دهید.
۹) استفاده از تکنولوژی را در زندگیتان محدود کنید. تکنولوژی آرامش نمی آورد. کامپیوتر بااینکه خیلی معصوم به نظر می رسد اما وقتی قرار باشد همه روز با انگشت روی دکمه های بزنید چندان معصوم نیست. اگر کمی درمورد آن فکر کنید، کاری طاقت فرسا به نظر می رسد. عادت کنید که کامپیوتر، تلویزیون، و تلفن همراه را خاموش کنید و با آرامش خیال بیرون بروید و از زندگیتان لذت ببرید.
۱۰) برای خودتان وقت بگذارید. خیلی ها اهمیت این مسئله را فراموش می کنند. وقتی زمانی را فقط مخصوص خودمان کنار بگذاریم و هیچ چیز دیگری ذهنمان را به خود مشغول نکند، می توانید به رویاها و آرزوهایمان فکر کنیم و از آن لذت ببریم و ریلکس شویم. این بالاترین آرامش را نصیبتان می کند.
در هیاهوی دنیای امروز، زندگی همانقدر پیچیده می شود که خودتان بخواهید. این به خودتان بستگی دارد که چه چیزهایی را در زندگیتان قبول کنید، اینکه دنیا را چطور ببینید و درمورد کارهای خودتان چه فکری بکنید. اما باوجود همه هرج و مرج ها می توانید آرامش را به زندگیتان برگردانید.
هیچ چیز بیشتر از این خوشبختی و شادی من را تباه نمی کند که وقتی خودم را با کسی مقایسه می کنم. اما چرا اینکار را می کنم؟ اینکار باعث می شود دیگر از آنچه هستم و آنچه دارم نتوانم لذت ببرم. همیشه کسی وجود دارد که شغلی بهتر، پول بیشتر، ماشین زیباتر، یا صورت جذاب تری داشته باشد. خیلی ها هم هستند که همه اینها را با هم دارند. شما هم عادت کرده اید مدام خودتان را با دیگران مقایسه کنید؟
البته ما همیشه ظاهر کار را می بینیم. تصورت ما همیشه براساس ظاهر بیرونی شکل می گیرد. اینجور مقایسه فقط باعث ناراحتی ما می شود.
من خودم تو موقعیت های خیلی زیادی اینکار اشتباه را انجام می دهم. مثلاً در کار با خودم فکر می کنم که چقدر همکارم باهوش است و غبطه می خورم که چرا من نمی توانم مثل او باشم؟ گاهی اوقات همکارانی را می بینم که پول بیشتری در می آورند و باز همان حسرت و غبطه. اینگونه فکرها فقط احساس ناراحتی، ناامنی و افسردگی در من باقی می گذارند.
راه های مختلفی وجود دارد که مقایسه کردن خودمان با دیگران باعث آسیب رساندن به ما می شوند و اگر ادامه پیدا کنند، آنوقت یک خلاء عمیق عاطفی در ما ایجاد می شود. در زیر به بعضی از احساساتی که موقع مقایسه کردن خودم با دیگران به من دست می داد اشاره می کنم. ببینید شاید شما هم درگیر چنین احساساتی می شوید.
۱- دزدیدن حس شادی. از همان ثانیه اول حس رضایت و خرسندی از من گرفته می شود. شانس لذت بردن از آنچه که دارم و آنچه که تابه حال به دست آورده ام از من دزدیده می شود. در قلبم حس حسادت رشد می کند و دوست دارم چیزی را داشته باشم که آن فرد دارد. کم کم مرغ همسایه برایم غاز می شود. واقعاً احمقانه است که چرا باید به خودم اجازه بدهم همچنین احساسی در من ایجاد شود و خوشحالیم از بین برود.
۲- ایجاد حس بی کفایتی. وقتی خودم را با کسانی که موفق تر از من هستند مقایسه می کنم، همچکدام از تلاش هایم خودم دیگر به چشم نمی آیند. البته واقعیت این است که من هیچ درک عمیقی نسبت به موقعیت آنها ندارم. نمی دانم که چطور به چنین موقعیتی رسیده اند و فکر میکنم چون باهوش تر و عاقل تر از من بوده اند، موفق تر از من شده اند.
۳- ایجاد حس ناامنی. مقایسه کردن خودم با این وضعیت، حس اعتماد به نفس من را خراب می کند. همه چیز خودم دیگر برایم زیر سوال می رود. نگران این می شوم که دیگران چه فکری درمورد من می کنند. گاهی فکر می کنم که دیگران از من سوء استفاده می کنند.
اگر اجازه بدهم این احساسات نارضایتی، بی کفایتی و ناامنی همه من را فرا می گیرند. گودال عمیقی می شوند که همه انگیزه و لذت من را در خود دفن می کند. البته، راه هایی برای دوری از این دام وجود دارد.
طی سالها سعی کرده ام به خودم آموزش دهم که دیگر خودم را با کسی مقایسه نکنم. متوجه شده ام که این نوع فکر کردن به ضرر من است و باید از آن دوری کنم. در زیر به بعضی از راه هایی اشاره می کنم که به شما کمک می کند از دام مقایسه کردن خود با دیگران دور بمانید.
۱- در نطفه خفه اش کنید.
اولین کاری که می کنم این است که کنترل افکارم را در دست می گیرم. وقتی متوجه می شوم که دارم خودم را با کسی مقایسه می کنم، بالافاصله از آن دست می کشم. فکرم را به همه چیزهایی که باید به خاطرشان قدردان باشم معطوف می کنم. در ذهنم به خود متذکر می شوم که خانواده خیلی خوبی دارم، شغل خوبی دارم و زندگیم عالی است. لیستی از همه چیزهایی که باید برایشان قدردان باشم تهیه کرده ام. این لیست خیلی خوب به من کمک می کند تا فکرم را عوض کنم.
۲- همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.
به خودم یادآور می شوم که من فقط دارم به ظاهر زندگی آن فرد نگاه می کنم. خیلی وقت ها به تجربه فهمیده ام که همیشه همه چیز آنطور که در ظاهر به نظر می رسد نیست. آنهایی که اط نظر مالی خیلی موفق به نظر می رسند خیلی وقت ها روابط بسیار اسفناکی دارند. آنهایی که آزادی خیلی وسیعی دارند، معمولاً خیلی تنها هستند. خیلی مهم است که از رو جلد یک کتاب درمورد آن قضاوت نکنیم.
۳- آنچه که اهمیت دارد ظاهر نیست.
به خودم یادآور می شوم که ارزش من به عوامل ظاهری مثل اینکه چقدر پول دارم، چه ماشینی سوار می شوم، و کجا زندگی می کنم نیست. افتادن در چنین دامی خیلی راحت است. جامعه ما چنین طرز تفکری را ایجاد می کند. ما معمولاً آدم ها را برحسب این چیزها می سنجیم. اما ارزش واقعی آدم باید از این باشد که می دانیم دیگران را دوست داریم، انتخابات عاقلانه ای می گیریم، و از این قبیل. همه ما خصوصیاتی داریم که باید تحسین شود، همه ما آدم های خاص و به طریق خودمان ارزشمندیم.
دست از مقایسه کردن خودتان با دیگران بردارید و زندگی کنید.
برای داشتن یکز ندگی کامل و شاد باید استعدادها و توانایی های خودمان را پرورش دهیم. باید پیدا کنیم که به چه چیزی علاقه داریم و نقاط قوتمان را در همان راستا تقویت کنیم. نباید سعی کنیم مثل دیگران باشیم و باید قدر آنچه که داریم بدانیم و به خاطر آن سپاسگذار باشیم. این ممکن نیست مگر اینکه کنترل افکارتان را به دست گیرید، قدرشناس بودن را تمرین کنید و ارزش واقعی خودتان را کشف کنید.
شما برای اجتناب از مقایسه کردن خودتان با دیگران چه می کنید؟
در دهه گذشته، بالاترین میزان طلاق در جهان از آن آمریکا بوده است. در کشور ما نیز طلاق به ویژه در کلان شهرها رو به فزونی نهاده است. این مقاله تلاش میکند با بهرهگیری از شیوهای علمی چگونگی روابط شخصی همسران را در شرایط حاد و بحرانی مورد بررسی قرار دهد.
تنها گروهی از محققان مطالعات دقیقی نه فقط درباره همسرانی که روابط صمیمی و سعادتمندی با هم ندارند، بلکه در مورد زندگی زوجهای خوشبخت انجام داده و سعی در کشف و شناخت تفاوتهای اصلی بین این دو گروه از زوجها کردهاند. یکی از پیشگامان فعالیت در این عرصه، دکتر هاوارد مارک من، استاد روان شناسی در دانشگاه دنور و سرپرست مرکز مطالعاتی در امور و مسا ئل زناشویی و خانوادگی است.
کتاب او به نام “ما موفق میشویم: شناخت اختلافات زناشویی” کار مشترکی است با دکتر کالیفرد ناتس ریس، استاد روانشناسی در دانشگاه واشنگتن دی.سی و سرپرست مرکز روانشناسی خانوادگی که متن زیربه بیان گوشههایی از این کتاب میپردازد. واقعیتهایی وجود دارد که دانستن آنها برای همه همسران ضروری است تا بتوانند زندگی زناشویی خود را حفظ و تداوم بخشند یا زندگی زناشویی ناموفق خود را اصلاح و بازسازی کنند. این واقعیتهای ساده به شما کمک میکنند در مواقعی که زندگیتان دستخوش مشکلات شده و آشفتگی ناشی از این مشکلات به روابط نزدیک شما با همسرتان آسیب رسانده، تصمیمات درستی اتخاذ کنید.
۱. هر رابطهای گنجینهای از امیدها و آرزوهاست، تحقیقات ما نشان میدهد که مخربترین نبردها و کشمکشها با نیات خیر شروع میشوند. این نیات خیر پایه و اساس گنجینهای از امیدها و آرزوهای نهفتهای را پی میریزند که برای رسیدن به روابط شادی بخش و سعادتمند کافی هستند. از نیات خیر و گنجینه امیدها و آرزوهای نهفته در آنها بهترین استفاده را ببرید.
۲. ما تحقیقات خود را با این فکر شروع کردیم که کشف تفاوتها در زوجهای موفق و ناموفق کار سادهای است. اما این حقیقت نیز روشن شد که تفاوتهای مشخص و قابلتوجهی در میان هست که میتوان آنها را کوچکتر یا کماهمیتتر کرد.
طبیعت انسان هرچه که باشد چون بیشتر ما در روابط خود مشکل داریم بر این گمان هستیم که تغییراتی را باید همسرمان ایجاد کند و نه خود ما. اما غالبا متوجه نیستیم که ما کنترلی بر رفتار همسرمان نداریم و در نتیجه چنین ناآگاهی دچار نومیدی میشویم ؛ نومیدی درباره بهبود روابطمان اما اگر او تغییر کند، همه چیز بر وفق مراد خواهد شد. البته موفقیت ما زمانی است که به این واقعیت برسیم که با ایجاد کمترین تغییر در خود میتوانیم تأثیر بزرگ و تغییرات مثبتی به وجود آوریم تا ما را نسبت به همسرمان خوشبینتر و پذیراتر کند.
- در روابط خود با همسرتان از عبارات و کلمات محبتآمیز و محترمانه استفاده کنید.
- هنگام گردش و پیاده روی دست در دست او و همگام با او گام بردارید و همراه خوبی برایش باشید.
- هنگام عصبانیت از کلمات و عبارتهای ناخوشایند و آزاردهنده استفاده نکنید.
۳. آنچه موجب اختلاف بین زوجها میشود، مشکلات نیست بلکه نحوه برخورد با مشکلات است که مسئلهساز میشود. بسیاری از همسران تصور میکنند که اختلافات موجود در روابطشان معلول تفاوتهایی است که با همسرانشان دارند. بارها و بارها چنین سخنانی را از زبان بسیاری از زن و شوهرها شنیدهایم که ما با هم تفاهم نداریم؛ همسرم به بیرون رفتن علاقه دارد، ولی من دوست دارم در خانه بمانم، یا زنم زود میخوابد، اما من شبزندهداری را دوست دارم. این گونه استدلالها، تلاشهای معقول و قابلقبولی برای توجیه ناکامیهاست.
اما زن و شوهرهایی که روابط موفق و شادمانهای با هم دارند، به جای پرداختن به موضوعاتی که در مورد آنها اتفاق نظر دارند یا ندارند، بیشتر میکوشند تا مهارتهای شنیداری خوبی در خود ایجاد کنند. چنین مهارتهایی هیچ گونه نقش یا تاثیری در از میان برداشتن اختلافات، توافق اجباری یا تحمیلی یا پند و اندرز دادن به یکدیگر ندارند. لازمه داشتن مهارتهای شنیداری، شناخت و پذیرش تفاوتهای شخصیتی و ذوق و سلیقه فردی است. داشتن یک شنونده خوب یعنی داشتن یک دوست خوب. در یک رابطه زناشویی موفق هر یک از ۲ طرف، دیگری را دوست خوبی برای خود میداند و نه یک قاضی یا مشاور.
۴. همسران در مبارزه با یکدیگر از سلاحها ی متفاوتی استفاده میکنند، اما از جراحات مشابهی رنج میبرند. آنان نه تنها از زخمهای مشابهی رنج میبرند بلکه سعی در حفظ و تداوم آنها دارند تا به این وسیله به همان اهداف، تأییدها، حمایتها، و عشق و محبتی که نیاز دارند برسند.
وقتی زن و شوهرها سعی میکنند تا مشکل موجود در روابط خود را پیدا کنند معمولا به جای این که آن اهداف نهایی را که ۲ طرف به شدت طالبشان هستند مورد برسی و مطالعه قرار دهند، بیشتر به سوی همان سلاح یا حربه همیشگی خود میروند. ما وقتی تحقیق خود را بر اهداف مشترکی که زن و شوهرها در روابط خود دارند متمرکز کردیم، توانستیم تصورات غلط متداولی را که زنان و مردان هنگام ازدواج درباره تفاوتهای زن و مرد دارند، آشکار سازیم.
۵. بر خلاف این عقاید سنتی که مردان در داشتن روابط صمیمی مشکل دارند و زنان معمولا تمایل به واکنش شدید دارند، هر ۲ جنس در تمایلات خود برای داشتن روابط صمیمانه با یکدیگر تفاوت ناچیزی دارند.
بنابر دلایل متعدد، هم از نظر زیستشناسی و هم از لحاظ فرهنگی، مردان در کنترل و حل و فصل اختلافات لحظات دشواری را میگذرانند، حال آنکه برای زنان تحمل سردی روابط عاطفی مشکلتر است. مردم باید یاد بگیرند که چگونه کشمکشها، عصبانیتها و اختلاف نظرهای خود را که در همه روابط وجود دارند یا به وجود خواهند آمد، حل و فصل کنند نه این که برای داشتن روابط زناشویی موفق، مدام به فکر ازدواج مجدد باشند.
متأسفانه، زن و مرد وقتی زندگی مشترک خود را شروع میکنند، هیچ گونه اطلاع یا توافقی بر سر قوانین یا مهارتهای لازم در برخورد با احساسات منفی شدیدی که در زندگی زناشویی پیش میآید و اجتناب ناپذیر هم هستند، ندارند. هنگام بروز اختلاف و ندانستن چنین قوانین و مهارتهایی، زن و شوهرها غالبا متوسل به رویارویی و انتقادهای مستقیم میشوند. چنین شیوه برخوردی میتواند به طرف مقابل آسیب جدی برساند. همسران به جای این که یاد بگیرند خودشان بر اختلاف نظرها و کشمکشها فایق آیند، اجازه میدهند تا اختلافات پیش آمده آنها را تحت کنترل خود گیرند.
در یکی از شهرهای عالم با مرتاض جوانی آشنا شدم که فن دزدیدن روح را بمن آموخت. او میگفت: روح را مردم بدرستی نمی شناسند و نمیدانند که آنهم از هر حیث شبیه سایر اعضای بدن است. مثل دست، مثل پا و مثل گوش… و همانطور که دست و پا را می توان ورزش داد و قوی کرد، روح را هم میشود با تمرین نیرو بخشید و…
از این مهمتر همانطور که میتوان دست کسی را از بدنش جدا کرد، گرفتن روح او هم کار دشواری نیست. اما مردم، روح خود را بیشتر از هر چیز دوست دارند و آنرا چون گوهری گرانبها حفظ می کنند. بهمین دلیل است که بدست آوردن روح مردم جز از راه دزدی میسر نیست و باز بهمین دلیل تا کسی می فهمد که روحش را دزدیده اند، از شدت غصه دق می کند و میمیرد. بسیاری از ارواح را دستیاران خدا می ربایند اما آدمی زادگان هم میتوانند روح یکدیگر را بدزدند و… و بمن شیوه دزدیدن روح مردم را با چند دستور مختصر آموخت و منهم اندکی بعد بکار پرداختم و تا امروز که دیگر توانائی بکار بردن آن صنعت را ندارم، چهار بار بدزدی روح رفتم.
نخستین بار یک شب سرد زمستان بود :
بنابر آنچه مرتاض دستور داده بود آتشی افروختم و در پیمانه ای که بمن بخشیده بود، شراب مخصوصی نوشیدم و کنار آتش به خواب رفتم. لحظه ای بعد از جای برخاستم و از منزل بیرون آمدم.
خوب بیاد دارم که در آن شب ماه می تابید و نور سرد آن چون برف روی زمین می ریخت. پای در مهتاب نهادم و راهی را در پیش گرفتم که هزاران بار از آن گذشته بودم. اندکی بعد از فراز شهرها و دریاها گذشتم و سرانجام با پرنده ای سیاه بال همسفر شدم و او مرا بجائی برد که جز تاریکی چیزی نبود. در آن ظلمت در پی صدای بالهای او پیش می رفتم و لحظه ای بعد بجائی رسیدم که دانستم باید روح خود را در آنجا بگذارم و سبکبال و چابک بدزدی روم.
روحم را که گرفتند باز از آن دنیای تاریک بیرون آمدم و خود را بر فراز شهری یافتم. این همان شهری بود که می خواستم روح مردی را که در آنجا می زیست بدزدم. او را خوب می شناختم. بزرگترین دانشمند روی زمین بود و همه چیز می دانست و این همان چیزی بود که من در جستجویش بودم. می خواستم همه چیز بدانم. و برای اینکار روح و اندیشه هیچکس بهتر از روح او نبود.
همراه باد از پنجره ای که در برابر من گشوده شد بدرون رفتم و دانشمند را دیدم که در خواب خوش فرو رفته است. نگاهی به اطراف افکندم. نور سرخ مرده ای روی همه چیز افتاده بود. باد پرنده ها را می جنباند و کاغذهائی را که روی میز بود می لرزاند. سگی کنار تخت دیده میشد که با آنکه چشمانش باز بود مرا نمی دید. آهسته سر در گوش دانشمند نهادم و زیر لب گفتم:
“دوست عزیز، خودخواه مباش بگذار منهم از این لذتی که تو می بری برخوردار شوم. مگر چه میشود؟ چند روز یا چند ماه یا چند سال دیگر تو خواهی مرد و همه دانشهائی را که اندوخته ای بخاک خواهی برد. بگذار آنها را از تو بگیرم تا علمی را که فراهم آورده ای در جهان جاودانه سازم. براستی سوگند که در موقع مرگ آنرا بدیگری خواهم داد…”
آنگاه آنچه را مرتاض بمن آموخته بود مانند وردی خواندم و وجود خالی از روح خود را باو نزدیک کردم. لحظه ای بعد دانشمند چشم گشود و نگاهی بمن کرد. فریاد کوتاهی کشید و هماندم جان داد. با شتاب از خوابگاه او بیرون آمدم و چون روی گرداندم دیدم که سگش بر بالین او زوزه می کشد و چند نفری گرد او جمع آمده اند… چندین شهر و چندین کوه و چندین دریا و دریاچه را زیر پا گذاشتم و ناگهان دیدم که خورشید از آنسوی افق سر برآورده است و لبخند زنان گویی که برای مسخره کردن من از خواب برخاسته است.
بخانه خود بازگشتم و ناگهان بیاد آوردم که دانشمند هستم و همه چیز می دانم. کتاب علمی قطوری را که روی میز بود برداشتم و دیدم تمامی تصاویر آن در نظرم آشناست و حتی نقشه حرکت سیاره ها درست مطابق پسند و معتقدات من در آن رسم شده است.
از اینکه دانشمند بودم خشنود شدم و خواستم در گوشه ای راحت بنشینم و در اندیشه های خود فرو روم که ناگهان، آوائی درست مانند صدای همان مرتاض در گوشم گفت: “جوانک ابله واقعاً فکر میکنی که دانشمند شده ای؟ تو هنوز هیچ چیز نمیدانی و هیچ روحی را هم پیدا نخواهی کرد که بر همه چیز آگاه باشد تنها آنکس می تواند بر همه دانشها دست یابد که خدا را بشناسد و راستی تو دانشمند بینوا مگر خدا را خوب شناخته ای؟”
بعد دنباله آوای او قطع شد و من ناگهان خود را در دریائی توفانی یافتم که گویی موجهای آن فریاد می کشند:”کدام خدا؟ کدام خدا؟” و آنروز که دانشمند بودم همه ذهنم در کار خدا بود و میخواستم بدانم که آیا آغازی بر این جهان هست یا نه و اگر هست…
تا شامگاه همچنان حیران و سرگردان بودم که ناگهان فکری بخاطرم رسید. بر آن شدم سیاحتی بگرد آفاق کنم و خداشناس ترین مردان روی زمین را بیابم… و روح او را بدزدم تا خدا را بهتر بشناسم.
بدینگونه برای دومین بار بدزدی رفتم :
سپیده دم خود را بر فراز شهری یافتم که گویی ساکنان آن همه در کار پرستش و ستایش پروردگار بودند. صدای سرودشان تمام آسمان شهر را گرفته بود و موج آن سراپای وجود مرا در چنان شوری فرو برد که بی هیچ اختیاری بپائین کشیده شدم و خود را در برابر مردی دیدم که در میان میدانی ایستاده بود و جامه ای سپید بر تن داشت. انبوه عظیمی از مردان و زنان پشت سر او جمع شده بودند و سرودی را که او می خواند تکرار میکردند. به او نزدیکتر و نزدیکتر شدم. هیچکس مرا نمی دید. وجودم را از روح دانشمند پاک کردم و در کنار آن مرد خدا ایستادم و آهسته گفتم:
“دوست عزیز بگذار منهم بدانم که تو خدا را چگونه شناخته ای. خودخواه مباش و اجازه بده روح ترا در اختیار بگیرم. می بینم که راضی هستی.”و آنچه را که در گوش دانشمند خوانده بود در گوشش زمزمه کرد. لحظه ای بعد نگاه غمناکی بآسمان افکند و در دم بر زمین افتاد. خلقی که در پشت او ایستاده بودند پیش دویدند و چون دیدند کاری از دستشان ساخته نیست گرد او حلقه زدند و سرود عزا سر دادند.
از آنجا به جایگاه خود بازگشتم و در اندیشه آن بودم که دیگر خدا را می شناسم و همینکه این اندیشه از خاطرم گذشت بی اختیار لبخندی زدم و حس کردم بر خلاف همیشه بسیار گرفته هستم.
و بعد از آن یکماه گذشت… در تمامی آن مدت کارم این بود که سحرگاهان به نیایش خدا می پرداختم و روزهایم همه به می خوارگی و شکم پرستی و هم آغوشی با زنان شهر می گذشت و همیشه کتاب مقدسی زیر بغل داشتم و بهیچ چیز نمی اندیشیدم. یکروز بخود گفتم:”حالا که خدا را می شناسی چرا بر همه علوم واقف نیستی و چرا نمیتوانی به رمز حرکت منظومه های دور از نظر دست یابی؟” در این لحظه آوائی که بر من ناشناس بود در گوشم گفت:”به این همه چیزهای زمینی دل بسته ای و باز هم در جستجوی خدائی؟ خدا همه جا هست و تو که همه چیز داری خدا را هم بچنگ آورده ای. ولی یکتاپرست باش که خدا بر یکتاپرستان زودتر آشکار میشود.” و من بر آن شدم که همچون عاشق شیدائی یکتاپرست باشم و در جستجوی عاشقی چنین، آفاق را زیر پا گذاشتم.
غروب یکروز بهار به بوستانی رسیدم. همه جا غرق در سبزه و گل بود و عطر گلها همراه باد به هر سو پراکنده میشد. ناگهان آواز خواننده ای بگوشم رسید که نغمه ای مستانه سر داده بود و با سازی، آواز خود را دنبال می کرد. از خود بیخود شدم و بی اختیار بدان گوشه بوستان رفتم. خواننده، مرد ژولیده ای بود و چنان پر شور می نواخت که گوئی اصلا در این جهان نیست و بکار فرشتگان مشغول است.
پیش رفتم و سر بسینه او نهادم و به آوای دلش گوش دادم. انگار با خود راز و نیاز می کرد و می گفت:”کاش می دانست که بی او هیچکس و هیچ چیز حتی خودم را هم نمی خواهم.”
تردیدی نکردم و بر جای ماندم. این همان کسی بود که در جستجویش بودم. ماندم تا سرودش را بپایان برد و بقدری بر سازش کوفت که مست شد و بر زمین افتاد. آهسته ببالینش رفتم و روحش را که برای من سومین دزدی روح بود، دزدیدم. سازش را نیز برداشتم و ساز زنان راه منزل معبودش را در پیش گرفتم. پشت دیوار باغ او تا صبح ساز زدم و سرود خواندم. نغمه هائی که سر می دادم و در هوا گم میشد و جوابی نمی آمد. تنها هنگام برآمدن خورشید بلبلی از میان شاخه های درختان بر حالم رحمت آورد و نغمه ای در جوابم فرستاد. دلم گرفت و همان دم پی بردم که هیچ چیز تغییر نکرده است.
من همان عاشق سرگردانم و کسی را می پرستم که بر من رحم نمی آورد و شاید حتی لحظه ای در اندیشه من نیست. ماهها گرد آفاق سرگردان شدم و کارم جز این نبود که ساز بزنم و نغمه هائی را که گویی از دل خونینم جدا میشد سر دهم.
یکشب بر فراز ابرها حیران و سرگردان بدین سوی و آنسو چرخ می زدم. تاریکی همه جا را فرا گرفته بود و آواز من به هیچ کجا نمی رسید. ناگهان حس کردم پرنده ای کنار من بال می زند. بدنبال او بحرکت درآمدم و لحظه ای بعد بجائی رسیدم که بنظرم آشنا می آمد. انگار همان جائی بود که روزی روحم را در آنجا گذاشته بودم بدرون باغ تاریکی پا نهادم. سازم رها شد و کسی آنرا از من دور کرد. حس کردم دیگر نمی توانم آواز بخوانم و در این موقع آوائی در گوشم گفت:
“چه می خواهی؟”
بی درنگ جواب دادم:
“آمده ام روحم را پس بگیرم. روح خودم را.”
قهقهه ای در گوشم طنین افکند و پس از آن شنیدم که کسی گفت:
روحت را؟ ما همه در اینجا روح هستیم. کدام یک از ما را می خواهی؟”
فریاد زدم:
“روح خودم را”
چندین صدا با هم پرسیدند:
“آنرا میشناسی؟”
و ناگهان حس کردم که هیچ نشانی از روح خود در خاطر ندارم. ناچار در میان ارواحی که بر من ظاهر شده بودند یکی را نشان دادم. همه روحها خندیدند. روح دیگری را نشان دادم و آنها باز هم بقهقهه درآمدند و اینکار چندان تکرار شد تا حس کردم صدای قهقهه ارواح تمامی فضا را پر کرده است. وحشتی سراپای وجودم را فرا گرفت.
چنگ در چهره روحی زدم قسمتی از آنرا جدا ساختم و از دیار تاریکی بسوی روشنی گریختم.
ارواح تا مرز این جهان در تعقیبم بودند چراکه برای چهارمین بار روحی را دزدیده بودم.
روحی که بر چهره اش چنگ زدم، روح خودم بود و آنچه از آن در دست داشتم یادآور تاریکی های حیاتم گردید و شادیها و سرورها در جهان تاریکی باقی ماند.
از آن زمان تا به امروز همراه باد، همراه نور، همراه شب و همراه خیال به هرسو در سفرم تا مگر باقیمانده روح خود را بار دیگر بیابم. اما در دست من، نه نشانی هست و نه روح خود را بدرستی می شناسم …!
چون توانستم ندانستم، چه سود چون بدانستم، توانستم نبــــــــود
۱- همسرتان را به عنوان یک مرد بپذیرید و برای شناخت دنیای مردانه او دانش و آگاهی خود را افزایش دهید.
۲- همسر خود را به چشم یک شیء مسؤول ننگرید. بلکه به شخصیت وجودی او احترام بگذارید.
۳- جنبه یا بخشهایی از شخصیت شوهرتان را که باعث تمایز او از سایرین میشود مورد توجه و تحسین قرار دهید.
۴- برای این که همسرتان با شما روراست باشد سعی کنید او را درک کرده و برای افکار و احساساتش ارزش قایل شوید. اگر حرفها و گفتههای او مطابق میل شما نیست از خود واکنش تند نشان ندهید زیرا به این وسیله بذر بیاعتمادی در زندگی خود میکارید.
۵- وقتی همسرتان با شما درد دل میکند و راز دلش را با شما در میان میگذارد، احساساتش را بپذیرید و به او نگویید که اسرار درونش ناخوشایند و بیرحمانه است.
۶- به طور مداوم از شوهرتان انتقاد نکنید زیرا انتقاد پیاپی باعث میشود که شوهرتان از شما فاصله بگیرد.
۷- او را به درک نکردن، عدم صمیمیت و بیاحساس بودن متهم نکنید. زیرا او درک کردن، صمیمیت و با احساس بودن را به شیوه مردانه نشان میدهد.
۸- نیازهای واقعی شوهرتان را دریابید. این امر اتفاق نمیافتد مگر این که همسرتان این نیازها را باز گوید و به همین جهت در مواقع مناسب با لحن ملایم در مورد نیازهایش از وی سؤال کرده و دیدگاههای واقعی وی را نسبت به خود و زندگیتان دریابید و در نهایت جوابی را که شوهرتان میدهد بدون انتقاد و جبههگیری بپذیرید.
۹- زمانی که همسرتان با شما صحبت میکند به دقت به حرفهای او گوش فرا دهید زیرا عدم توجه شما به گفتههای او عدم علاقة شما را نشان میدهد.
۱۰- هیچ وقت از کارهایی که همسرتان برای جلب محبت شما انجام میدهد انتقاد نکنید برای مثال وقتی او به شما محبت میکند، آن را بیش از اندازه لوس ندانید او به شیوة خود ابراز محبت میکند.
۱۱- او را به شیوه خودتان دوست نداشته باشید بلکه به وجود او نیز اهمیت بدهید. به عنوان مثال اگر در سالگرد ازدواجتان، هدیهای به او میدهید سعی کنید از قبل در مورد هدیة مورد علاقهاش اطلاعاتی به دست آورید.
۱۲- از همسر خود انتظار نداشته باشید که با تمامی طرحها و ایدهها و افکار شما موافق باشد و آنها را تحسین کند. واقع بین باشید و به او اجازه دهید که نظرش را هر چند که برخلاف میل شما باشد، بیان نمایید.
۱۳- اصرار زیادی برای جلب محبت همسرتان نداشته باشید و این نکته را زمانی که وی عصبانی است بیشتر مراعات کنید. در بسیاری اوقات حالت روحی او برای ابراز محبت به شما مناسب نیست و اصرار زیاد شما منجر به مخالفت شدید او میشود.
۱۴- برای همسر خود نقش یک زن حساس و شکننده را بازی نکنید. زیرا این حالت شما باعث میشود که همسرتان فکر کند شما ضعیف و بی طاقتید و اگر چیزی بگوید باعث رنجشتان میشود. بنابراین سعی میکند که ارتباط کلامی کمتری داشته باشد و همین امر باعث ناراحتی شما میگردد.
۱۵- سعی کنید که در ارتباط با همسرتان همواره هویت خود را به عنوان یک زن و همسر حفظ کنید. زنی که توجه به روابطش به قیمت از دست دادن هویتش تمام شود به خود و روابطش صدمه میزند. زیرا این مسئله باعث میشود که وی خود را بخشندهتر و دوست داشتنیتر از شوهرش ببیند و فکر کند که همسرش بینهایت خودخواه و ناسپاس است. مردها با زنی به عنوان همسر در ارتباط دایمی باقی خواهند ماند که هویت مستقل و قوی خود را حفظ کند.
۱۶- اگر احساس میکنید که در روابط خود با همسرتان از عزت نفس پایینی برخوردارید و میل دارید که او را وادارید تا در این زمینه به شما کمک کند که از احساس خوبی برخوردار شوید اشتباه میکنید. این مسئله مشکل شماست شخصاً روی آن کار کنید و در صورت لزوم از یک روانشناس کمک بخواهید.
۱۷- زمانی که همسرتان از فشار عصبی رنج میبرد سعی نکنید از لحاظ احساسی به او نزدیک شوید. زیرا اگر برای صمیمیت و نزدیک شدن به او فشار آورید فقط او را عصبانیتر کرده و از خود دور میکنید. زمانی که استرس او کم شود به حالت عادی خودش بر میگردد.
۱۸- در زندگی زناشویی خویش سعی کنید خود را مسؤول خوشبختی خود بدانید. زنی که مسؤولیت خوشبختی زندگی مشترک را فقط بر عهده شوهرش میگذارد یک همسر آزرده و افسرده به بار میآورد.
۱۹- او را به دوست نداشتن و گریزان بودن از همسر و زندگی متهم نکنید. زیرا وی اعتقاد دارد که شریک زندگیاش را دوست دارد و از او گریزان نیست ولی به نظرش او را متهم به چیزی میکنید که در موردش صدق نمیکند و این مسئله موجب کدورت در روابط میشود.
۲۰- وقتی شما در مییابید که در ایجاد مشکلات زندگی خود سهم داشتهاید و آن را به همسرتان بگویید عشق و محبت بار دیگر در زندگیتان شکوفا میشود. زیرا بعد از آن همسرتان نیز سهم خود را میپذیرد و با کمک شما درصدد رفع مشکل بر میآید