باران دریـــــــا

دروغگو دروغ نمیگوید مگر به سبب حقارتی که درنفس خود احساس میکند. پیامبر اکرم(ص)

باران دریـــــــا

دروغگو دروغ نمیگوید مگر به سبب حقارتی که درنفس خود احساس میکند. پیامبر اکرم(ص)

سخنانی از دکتر علی شریعتی

سخنانی از دکتر علی شریعتی

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. دکتر علی شریعتی

 

خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن دکتر علی شریعتی

 

کورتر از آن هایی که نمی خواهند ببینند وجود ندارد. دکتر علی شریعتی

 

ای خداوند!
به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان و به مردگان ما حیات و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی(ع)و به فرقه های ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت ببخش دکتر علی شریعتی

 

نامم را پدرم انتخاب کرد!
نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد... دکتر علی شریعتی

 

عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند. دکتر علی شریعتی

 

آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند. دکتر علی شریعتی

 

عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. دکتر علی شریعتی

 

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید ! دکتر علی شریعتی

 

نیایش ، معراج به سوی ابدیت، پرواز به قله ی مطلق و صعود به ماورای آن چه هست می باشد !دکتر علی شریعتی

 

مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. دکتر علی شریعتی

 

"دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد،
اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی" دکتر علی شریعتی

 

ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است.اما به بردگی یی محکوم شده ایم. اندیشه ما را ،دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم. دکتر علی شریعتی

 

خدایا! آتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.دکتر علی شریعتی

 

خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم. دکتر علی شریعتی

 

در دشمنی دورنگی نیست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند. دکتر علی شریعتی

 

 آن که معترض نیست ، منتظر نیست. و منتظر ، معترض نیست.دکتر علی شریعتی

 

انسان نمی تواند به آسمان نیندیشد چگونه می تواند؟!  مگر انسانهایی که عمر را بی چِرا به چریدن مشغولند و سر به زمین فرو برده اند و پوزه در خاک دارند و غرق در آب و علف اند اینها که "گوسفندان" دو پایند!!!!  دکتر علی شریعتی         

 

تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی می پیوندد:آزادی،عدالت و عرفان!

نخستین،شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و به سرمایه داری و فساد کشید.

دومی شعار انقلاب اکتبر بود و به سرمایه داری و جمود کشید.

سومین شعار مذهب بود و به خرافه و خواب! دکتر علی شریعتی

 

در شگفتم که سلام آغاز هر دیدار است ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.دکتر علی شریعتی

 

سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان، اگر بدانی ، خود می توانی نوشت. دکتر علی شریعتی

 

پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود. دکتر علی شریعتی

 

تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست ، بلکه اساسا کار عقل این است که هرگاه نمی داند ، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه ی عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند. دکتر علی شریعتی

 

شما وقتی می توانید به نیمه ی پر لیوان نگاه کنید که قادر به پر کردن نیمه ی دیگر نباشید.دکتر علی شریعتی

 

سری که رنج و تعهد و هدف ندارد به دنبال " سرگرمی " می گردد. دکتر علی شریعتی

 

انسان موجودی است که باید دوست بدارد و بپرستد.دکتر علی شریعتی

 

اضطراب ها همه زاده ی انتظارها است.دکتر علی شریعتی

 

هجرت تنها عامل تکوین یک تمدن در طول تاریخ بوده است.دکتر علی شریعتی

 

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود.دکتر علی شریعتی

 

" رجعت " شور انگیزترین آرزوی دل ها ی خو ناکرده به تبعید گاه است.دکتر علی شریعتی

 

خدا تنها به معنی آفریننده ی هستی نیست، بلکه معنی هستی نیز هست.دکتر علی شریعتی

 

ایمان چه قدر لغت قشنگ است! آن چیزی است که به روح آواره و متشتت و پریشان و تجزیه شده ، تکیه گاه می بخشد.دکتر علی شریعتی

 

تقوا تنها سلاح مجاهد است و تهمت ، تنها سلاح منافق.دکتر علی شریعتی

 

انتظار بزرگ ترین عامل آماده باش و آمادگی هست.دکتر علی شریعتی

 

راه تقرب خدا در اسلام ، تعقل است نه تعبد.دکتر علی شریعتی

 

بزرگ ترین رنج این است که آدم باشد، بدون این که بداند برای چه هست؟شیطان یکه از ابعاد خود ماست ؛ چنان که روح خدا یکی از ابعاد دیگر خود ماست.دکتر علی شریعتی

 

وای که چه زشت و سرد است روح عالِمی که بی درد است! اندیشه ی خردمندی که نمی پرستد! نسل جوانی که ایمان ندارد!دکتر علی شریعتی

 

هر معبدی در انتظار نیایشگر تنهای خویش است. دکتر علی شریعتی

 

مذهب سنتی ، تجلی روح دسته جمعی یک جامعه است .دکتر علی شریعتی

 

تو میدانی وهمه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است.تو میدانی و همه می‌دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ من است.از شادی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می­درخشد. و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه­هایم احساس می­کنم.
نمی­توانم خوب حرف بزنم، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده­ام، دریاب ! دریاب !من ترا دوست دارم، همه زندگیم و همه روزها وشبهای زندگیم، ‌هر لحظه زندگیم بر این دوستی شهادت می دهند، شاهد بوده اند وشاهد هستند،‌
آزادی تو مذهب من است،
خوشبختی تو عشق من است،
آینده تو تنها آرزوی من است. دکتر علی شریعتی

 

پوچی زندگی امروز یعنی « فدا کردن آسایش برای فقط و فقط وسایل آسایش » دکتر علی شریعتی

 

فرد در موقعی ساخته می شود که کوشش می کند تا دیگران را بسازد.دکتر علی شریعتی

 

خدایا! ...
رحمتی کن ،
تاایمان ،
نام و نان برایم نیاورد! ...
قوتم بخش ،
تا نانم را ،
و حتی نامم را ،
در خطر ایمانم افکنم! ...
تا از آنانی نباشم که ،
پول دین را می گیرند ،
و برای دنیا کار می کنند! ...
بلکه از آنانی باشم که ،
پول دنیا را می گیرند ،
و برای دین کار می کنند! ... دکتر علی شریعتی

مرحوم محمد رضا آقاسی


با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما آقاسی

 

مسلمـــان نمــــــایان تکنـوکــرات
ره آوردتان چیست به جز منکرات
شما گـــــــر نماینـــده مردمیـــد
چرا مات و مبهوت و سر در گمید
شمایی که دین را به نان می دهیـد
کجــــا در ره عشق جـان می دهیــد... آقاسی

 

میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار آقاسی

 

مسلمان بی نمازی، ناسپاسیست
نماز اول قدم در خود شناسیست...
نماز آرام جان مومنین است
ستون آسمان پیمای دین است
خوشا آنان که داعم در نمازند
تمام عمر قائم برنمازند آقاسی

 

شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد
پرچم خون رنگ عاشورا چه شد
کیست تا پرچم به دوش خون کشد
شیعه را از خواب خوش بیرون کشد... آقاسی

 

ای که هر دم دم ز حیدر میزنی
بر یتیمــــان علــــی سر می زنی
شاهـد اقبـــــال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمـان مــن امــــــــدادی کند
دست گیرد کودکـان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه رندی و شبگـــردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کــــوزه نیست
کاسه را پر کن ز آب معرفت
تا درو جوشد شراب معرفت
بادۀ ممــــا رزقنــاهـــــم بنــوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لـن تنالـــــوا البـر حتــی تنفقــــوا
جستجویی کن سبـــوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنهی عن الفحشا بخـــوان
گر نمــــازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحـر دست نیایش باز کن
بیخود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس الانسان الا ما سعـــی آقاسی

 

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه‌ی مشعر، کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده‌ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم آقاسی

 

ای که هر دم دم زحیدر می زنید
بر یتیمان علی سر می زنید
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مرهم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند
اشک ها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر
اشک ها را گرم در آغوش گیر آقاسی

 

خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید... آقاسی

 

گفت خداوند جهان آفرین
بنده من لا ... الکافرین
قوم به حج رفته بالانشین
لکه ننگید به دامان دین
پشت به آداب خدا کرده اید
این چه دکانیست که وا کرده اید
دین که متاع سر بازار نیست
سیم و زر و درهم و دیتار نیست... آقاسی

 

به آوای خروسان سحر خیز
سحر سر میزند از خواب برخیز
به آب دیده دل را شستشو کن
پس آنگه جانب معشوق رو کن
مساجد خانه نور سرورند
تجلی گاه آیات حضورند
زجا برخیز هنگام حضور است... آقاسی

وبلاگ جملات حکیمانه

سید محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)


در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســــی ----- کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی

آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی

سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من ----- هر که باقیمت جان بود خریدار کســـی  شهریار

 

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد ----- زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید ----- که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد ----- که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر-----که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس ----- که میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را   شهریار

 

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست ----- روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنســت

متن خبر که یک قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان ----- حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنســت

نو گل نازنـــیـن من تــا تــــو نگـــاه مــــی‌کنــــی ----- لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنســت... شهریار

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ----- که به ماسوا فکندی همه سـایه همــا را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ----- به علی شناختم به خدا قســـم خـدا را

به خـدا که در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند ----- چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

برو ای گدای مســــکین در خانه علی زن ----- که نگین پادشــــاهی دهد از کرم گدا را ... شهریار

 

راهــــی به خـــــــدا دارد  خلوتــــــگه  تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی

هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی

بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی

از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ----- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی

هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ----- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی

چشمی که تماشاگر دز حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی شهریار

 

آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ ----- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی  ----- ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟

عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت ----- مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟

نـــازنــینا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم ----- دیـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا ؟

وه کــــه با این عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار ----- این همه غافل شـدن از چون منی شیدا چــرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان،پریشان می کند ----- درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنیا چــــرا ؟

شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر ----- راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

                           بی مونس و تنها چرا ؟ ----- تنها چرا ؟ حالا چرا  شهریار

 

ابوسعید ابوالخیر


چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش




چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش   چون رنده ز کار خویش بی‌بهره مباش
تعلیم ز اره گیر در امر معاش   نیمی سوی خود می کش و نیمی می پاش

قیصر امین پور



سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا قیصر امین پور

 

دیروز ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز ،او
ما را ...
فردا؟ قیصر امین پور

 

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است  قیصر امین پور

 

سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم  قیصر امین پور

 

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!  قیصر امین پور

 

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟ قیصر امین پور

 

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم قیصر امین پور

 

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها...
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید...
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است قیصر امین پور

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری قیصر امین پور

وبلاگ جملات حکیمانه